Mittwoch, 16. Dezember 2009


دوست دارم ، نمی تونم ، نمی شه بی تو باشم

خودت بگو چی بخونم که از تو گفته باشم

عشق این دیوونه یونم ، نمی شه بی تو باشم

چی بخونم که خوبی هات حتی نشه یه ذره کم

هیشکی برام تو نمی شه

، تو دنیا تو یه دونه ی

می خوام تا دنیا بدونن تو عشق این دیوونه ی

تو مهربون و ساده ی مثل هوا

، مثل نفس

مثل همون حسی که تو چشم های زیبای تو هست

گوش بده این صدا چیه ، این ضربان قلبمه

صدایی که می خواد بگه دوست دارم یه عالمه ،


خودت بگو چی بخونم که از تو گفته باشم

دوست دارم ، نمی تونم ، نمی شه بی تو باشم

خودت بگو چی بخونم که از تو گفته باشم

چی بخونم که خوبی هات حتی نشه یه ذره کم

هیشکی برام تو نمی شه ، تو دنیا تو یه دونه ی

می خوام تا دنیا بدونن




دلم میخواد بگم بهت دوست دارم یه عالمه

بهت بگم که زندگیم بی تو برام جهنمه

میخوام کنارت بشینم نگات کنم تا سیر بشم

جونیم و کنار تو لحظه به لحظه پیر بشم

بازم دوباره اومدم تا بکشم ناز تو رو

بازم دوباره بشنوم صدای آواز تو رو

بازم دوباره اومدم تا بکشم ناز تو رو

بازم دوباره بشنوم صدای آواز تو رو

خیال نکن به سادگی از عشق تو دس میکشم

اگه بهم بگی برو میرم و پا پس میکشم

دلم میخواد بگم بهت دوست دارم یه عالمه

بهت بگم که زندگیم بی تو برام جهنمه

دوست دارم یه عالمه




وقتي نيستي كي ميخوادخورشيد رو رو سياه كنه


واسه ي تنهايي هام


دستاشو سر پناه كنه


وقتي نيستي كه به من


آينه ها رو نشون بده


كي ميتونه شونه هاش


به گريه هام امون بده


كي مي خواست پرنده ها رواز قفس رها كنه


از تن پنجره هاخاك شب رو جدا كنه


كي مي خواست پرنده ها رواز قفس رها كنه


از تن پنجره هاخاك شب رو جدا كنه


وقتي نيستي مثل پاييزتوي غربت مي مونم


شعر غمگين خزون روبا خودم باز ميخونم


وقتي نيستي مثل پاييزتوي غربت مي مونم


شعر غمگين خزون روبا خودم باز ميخونم


اي نرفته موندني تراز هميشه با خودم


من يك عمر انتظاركشيدمو دم نزدم


وقتي نيستي كي ميخوادخورشيد رو رو سياه كنه


واسه ي تنهايي هام


دستاشو سر پناه كنه


وقتي نيستي كه به من


آينه ها رو نشون بده


كي ميتونه شونه هاشبه گريه هام امون بده


رفتی


رفتی وموندم با تموم خاطراتمون


خاطراتی که نمیدونم


میدونی:کم برات گریه نکردم


مگه جوره دیگه نکردم


جز به اون چشای نازت به هیچکسی نگاه نکردم


کم برات دعا نکردم من که تورو رها نکردم


واسه موندنت کنارم چون خدا خدا نکردم


چرا پیش من نموندی ای عشق من


نمیخوای پیش من بمونی


چرا پیش من نموندی ای عشق من


نمیخوای پیش من بمونی


کم برات بیدار نموندم


کم به عشق تو نخوندم


التماس می کردم هر بار تو نمونی من نمونم


کم برات بیدار نموندم


کم به عشق تو نخوندم


چرا پیش من نموندی ای عشق من

Dienstag, 15. Dezember 2009




گفتي شريك غم و غصه هامي

حتي جهنمم برم با ها مي

گفتي كه د نيا اگرم بد بشه

يكسره پر غصة ممتد بشه

دستاي ما باهمديگه پل ميشه

دلا پر از صبر و تحمًل ميشه

گفتي كنا ر من نو ن پنير

حتي رويه تيكه ي چوب حصير

مي موني و ميخوني و ميتوني

كه خستگي رو از صدام بروني


گفتي تو تاريكي تو ماهم مي شي

جاده ها رو فانوس را هم ميشي

غصه هارو پس ميزني با دسات

پشت غمو مي شكنه شورحرفات

اما حا لا گذشته روز گاري

گذ شته ا و ن د و ره بيقراري

پلا ديگه شكسته و ول شده

آب سر چشمه ببين گل شده

رفتی و من موندم و کلی دروغ

اشکای سرد وچشمای بی فروغ

سفره ي خالي و پنير م براس

ر فتي و تا زه ا ول ما جراس

گفتي شريك غم و غصه هامي

حتي جهنمم برم با ها مي

گفتي كه د نيا اگرم بد بشه

يكسره پر غصة ممتد بشه

دستاي ما باهمديگه پل ميشه

دلا پر از صبر و تحمًل ميشه

اما حا لا گذشته روز گاري

گذ شته ا و ن د و ره بيقراري

پلا ديگه شكسته و ول شده

آب سر چشمه ببين گل شده

رفتی و من موندم و کلی دروغ

اشکای سرد وچشمای بی فروغ

سفره ي خالي و پنير م براس

ر فتي و تا زه ا ول ما جراس

ر فتي و تا زه ا ول ما جراس



مگه یادم میره، میره

خاطراتم با تو، باتو

لهجه خندین

حالت چشماتو

مگه یادم میره

تو عزیزم بودی

تو غم و تنهایی

همه چیزم بودی

تو رسیدی وقتی

گرم هق هق بودم

تو چرا رنجیدی ؟

من که عاشق بودم

کوچه تا کوچه هنوزجای پر چا مونده

تو که نیستی اماعطرت اینجا مونده

بی تو سهم چشمام

ابره و بارونه

لحظه های بی تو

منو می ترسونه

به یه جمله قانعم

به یه حرف یا نگاه
مگه یادم میره، میره

خاطراتم با تو، باتو

Sonntag, 15. November 2009



گل مهتاب مي‏ريزد به چشم روزنم امشب
در اين ظلمت كسي بيدار اگر باشد منم امشب
كسي چون من نمي‏نوشد شراب ذوق تنهايي
فرشته ره نمي‏يابد به بزم روشنم امشب
به بخت و طالع من آسمان يك شيشه دل دارد
به سنگ نوحه خود شيشه‏اش را بشكنم امشب
ز قيد خار و خس چون شعله خود را بازپس گيرم
دگر آتش به كاه خوشه جوزا زنم امشب
مرا ياد نگار روزگار تيره دل دارد
از اين سوز نهان چون شمع دائم روشنم امشب
چو مه در حسرت ديدار آن خورشيد كاهيدم
زباني نيستم هيهات تا هي ها زنم امشب

Dienstag, 10. November 2009



در رهت با انتظاري ديده تر داشتم
گوش دل تا صبحدم بر حلقه در داشتم
خواهش وصلت به جانم آتشي زد نازنين
از دل شب تا سحر در سينه اخگر داشتم
بي تو سودايي شدم تا تيره شد شمع خرد
ورنه افلاطون صفت، عقل منور داشتم
هر كه گويد گر مرا فردا قيامت مي‏رسد
باك نبود، چون كه عمري همچو محشر داشتم

فرشته وار آمدي به جان بيقرار من
خوش آمدي، خوش آمدي، عزيز غمگسار من!
دلم كه سرد گشته بود، تمام، درد گشته بود
تو گرم و نرم كردي‏اش، نسيم نوبهار من!
نهال خشك گشته‏ام، همه ز من رميده‏اند
تو سبز كرده‏اي مرا، چو آمدي كنار من
كمان عشق را دلم به زير خاك كرده بود
ولي تو چابك آمدي و كرده‏اي شكار من
ز چشمه محبت تو يافتم حيات نو
نخشك تا ابد دگر، يگانه چشمه سار من

ز بيكسان يك جهان تجلي درون ويرانه ديده ام من
خداي داند كه غربتم را به قيمت خون خريده ام من
غريب يعني: دو چشم حيران، نگاه خسته، دو پاي عريان
مگو مگو كه خطا نوشتي، كشيده ام من، كشيده ام من
دوباره ديشب سحر نمي شد، سپيده هم دشمن است يا من
به «بشنو از ني» قسم عزيزان كه از ني آتش شنيده ام من
بهار آمد و من خزاني، خزان كه آمد، من آن جهاني
ببين غريبي چه كرده با من كه از سحر هم رميده ام من
مگر غزلهاي چاك چاكت چرا پر است از غبار حسرت
به وزن اشك و رديف آلاله ها غزل آفريده ام من
هلا! هلا! آسمان! بخشكان، مبار بر ريشه هاي تهمت
كه طعم ناپاك افترا را شب دعا هم چشيده ام من

Freitag, 6. November 2009


پنجره را باز كن كه دخترمهتاب
رقص كند تا سحر به خوابگه من
پنجره را باز كن كه چشم ستاره
خندد و سوزد در آتش نگه من
پنجره را باز كن كه چشم به راهم
تا رسد از آشناي دور، پيامي
زان همه ياران مهربان گذشته
يادي و نامي و مژده‏اي و سلامي
پنجره را باز كن به خلوت صحرا
تا كه بپرسم ز پيك بي‏سخن باد
در وطن آيا كنند يادي از من؟
يا كه چو اجساد مرده رفته‏ام از ياد
پنجره را باز كن كه هر چه ستاره‏ست
بارد همچون تگرگ بر سر و رويم
شايد يك لحظه راحتم بگذارد
اين دل پرآرزوي حادثه جويم
پنجره را باز كن به زندگي و نور
تا رهم از فكرهاي وسوسه آلود
تا كه در اين صحنه هميشه فروزان
شعله سوزان شوم، نه كنده پر دود


هنوز هم تو چون ترانه‏اي خوشي
هنوز هم تو دلبري، تو دلكشي
دلم گرفته چون هواي تيرماه
هنوز هم تو آتشي، تو آتشي
هنوز هم اميد و آرزوي تو
چو آفتاب مي‏دمد به روي تو
هنوز هم چو از گذشته‏هاي دور
نگاه عاشقانه‏ام به سوي تو
در آن زمان بي‏زمان و بي‏مكان
دلم ز عشق خورده چون زمين تكان
سرشكم از غم نهان هنوز هم
چو آب چشم سنگ ناعيان چكان
هنوز هم به يادهاي تابناك
سرم بچرخد از خمار عشق پاك
چو مرهمي به زخم بي‏دواي دل
نهم به نبض خويش، برگ سبز تاك
ولي نمانده عشق من به ياد تو
چو قصه‏هاي خواب بامداد تو
گشاده چهره تو چون هواي صاف
هواي دل دميده از نهاد تو
هنوز هم به گیسوی تو تاب‏ها
هنوز هم بپيچم از عذاب‏ها
نگاهم از نگاهت آب مي‏خورد
هنوز هم چو تشنه از سراب‏ها


گل به روت مي‏خندد، سرو ناز گلپوشم
روبروت مي‏خندم، هان، در آغوشم
روز و شب به ياد تو، ديده مي‏كنم گلگون
گلعذار بي‏پروا، كرده‏اي فراموشم
مي‏روم من از دنيا ليك تا ابد ماند
مهر يار در جانم، حرف يار در گوشم
ظاهرم چه مي‏بيني، باطنم زيارت كن
با تو چون كنم صحبت، من كه مست و مدهوشم؟

!گاه مي‏شوم درويش، گاه گاه خيرانديش

گاه شاد و گه دلريش، گاه نيش و گه نوشم


گر نبينم روي تو چشم مرادم بسته به
گر نگيرم دست تو دستان من بشكسته به
گر نيايم پيش تو بادا بريده پاي من
رشته زرين مهرم از جهان بگسسته به
گر نباشم واصف حسن و دل پاكيزه‏ات
بر سخن لبهاي گرم من به هم پيوسته به
هر نفس را گر نسازم صرف عشق و ياد تو
زندگاني‏ام به فرمان اجل وابسته به
گر نباشد جان من خدمتگزار جان تو
اين گران گوهر ز گنج عمر من وارسته به

خنده لعل لبت برده قرار دل من
نرگست با نگهي كرده شكار دل من
يك دمي بي‏تو دهد گلشن جانم به خزان
گل بشكفته روي تو بهار دل من
روي ماهت همه دم در نظرم جلوه‏گر است
نرود مهر تو هرگز ز كنار دل من
يك نظر ز آيينه ديده ‏نما هديه من
كه برآيد ز نگاه تو غبار دل من
آتش هجر بگيرد همه اعضاي رقيب
گر ببيند كه نشستي به كنار دل من
يك نظر ديده من ديد چو گلزار رخت
عاشقي، اي گل من، گشته شعار دل من
بسته بند سر زلف سياهت شده است
در ره عشق تو افتاده گداز دل من
گفتمش آتش عشقت همه جا بود نهان
ليك معلوم همه كرد شرار دل من

Donnerstag, 5. November 2009




از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب


شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب


پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم


اما نسیتی در هیچ جا امشب


می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟


هر شب تو را بی جستجو می یافتم


اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب


ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف


ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب


هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز


حتی ز برگی هم نمی اید صدا امشب


امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه


بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب


گشتم تمام کوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست


شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب


طاقت نمی آرم ‚ تو که می دانی از دیشب


باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب


ای ماجرای شعر و شبهای جنون من آخر


چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

غنچه از خواب پریدوگلی تازه به دنیا آمد

خار خندید وبه او گفت :سلام

و جوابی نشنیدخار رنجید

ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت لرزید

لیک آن خار در آن دست جهید

وگل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار باشبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به اوگفت :سلام

Mittwoch, 4. November 2009



میرسد روزی که بی من


مرگ عشقو میکنی باور


خط به خط نامه هایم را


. روزگاری میکنی از بر


میرسید روزی که بی من


. رزها را میکنی پر پر


داغ من بر روی موهایت مینشاند گرد و خاکستر


ای که با خون در رگ من شور مستی میزنی


در رگ سرد حیاتم


. نقش هستی میزنی


میرسد روزی که بی من


حلقه بر در میزنی


بر دل بی باور خود


. مهر باور میزنی


یرسد روزی که بی من


مرگ عشقو میکنی باور


خط به خط نامه هایم را


. روزگاری میکنی از بر


گفتی تا اسمتو بر لب نیارم


بعد از اینمینویسم اسمتو


. حرفاشو از بر میکنم


با خیالت تا سحرگه مثل هر شب


. مست مست


قطره های اشک سردم رو نثارت میکنم


میرسد روزی که بی من مرگ عشقو میکنی باور


خط به خط نامه هایم را


. روزگاری میکنی از بر


میرسد روزی که بی من مرگ عشقو میکنی باور


خط به خط نامه هایم را . روزگاری میکنی از بر


ستاره مي‏چكد از آسمان ديده‏ام امشب
بيا و بين كه من از هجر تو چه ديده‏ام امشب
صداي پاي تو مي‏آيدم ز هر زدن نبض
سروش آمدنت را ز دل شنيده‏ام امشب
خمار بايدم از باده سپيده شكستن
كه خون سرخ شفق را به سر كشيده‏ام امشب
نسيم صبحدم از من خبر چگونه بگيرد؟
كه من به برگ گل تشنه لب چكيده‏ام امشب
به بوي جفت به دشتي روم چو آهوي تنها
كه بوي دلكش يار از صبا شميده‏ام امشب
بيا و گوش بكن آيه محبت پاكم
رسول مذهب عشقم، ز حق رسيده‏ام امشب

Dienstag, 3. November 2009




چرا ديگر نواها بي صدايند


چرا در قلبها سنگي نشسته است


چرا مهتاب بي نور مانده


چرا بلبل غمين و دل شكسته است


من و يك دشت تنهايي و غربت


من وراز چشماني بي ابهت


من و تشنه اي از چشمه عشق


من و يك اشناي بي محبت


طلوع ارزوهايم چه دور است


مگر خورشيد افتابي ندارد


نگاهم جز غروب مهرباني


به جاي ديگري نوري ندارد


چه قدر گرم است اه سينه من


به سان قلب گرم بيقراران


براي عاطفه رنگي نمانده


كجا رفته زلال چشمه ساران


بيا در بين دلهاي پر از درد


نواي مرحم درمان نوازيم


بيا تا روزهاي بيقراري


هوا را ابي ابي بسازيم


بيا در روشن مهتاب اميد


سهيم درد يك معشوق باشيم


بيا تا ذر ميان گيتي مهر


زماني جنس يك مخلوق باشيم


بيا تا در صفاي اشنايان


صداي رفتن دل را نفهميم


بيا تا ساده و بي رنج و كينه


صداي هجر را نا ديده بينيم


بيادور از اشك چشم پونه


به دنبال دل پروانه باشيم


بيا تا ما براي عشق بلبل


به سان يك گل مستانه باشيم


بيا در جستحوي مهرباني


براي ما ه ما همدرد باشيم


بيا در روزهاي بي وفايي


براي هم كمي هم سطح باشيم


جوانه در چمن ما، دم شكفتن سوخت
زبان غنچه به هنگام شكوه گفتن سوخت
خزان، سواره به پهناي عشق مي تازد
مشام باغ از اين ناسزا شنفتن سوخت
شكنج بغض، فشارد گلوي احساسم
به شوره زار لبم، لحظه لحظه گفتن سوخت
صداي مشت من اندر كرانه شب، دوش
اذان صبح، دميد و به گاه خفتن، سوخت
هزار راز نهان است، راز فردا را
كه حمید! سخنم در دل از نهفتن سوخت

بغض، يعني درد پنهان داشتن
در گلو صدها نيستان داشتن
حرفهاي گفتني را در غزل
لا به لاي واژه كتمان داشتن
بغض، يعني عطر ياس پيرهن
يوسفي در چاه كنعان داشتن
روزني در كلبه خاموش و سرد
رو به روي يك زمستان داشتن
بغض، يعني انتظار انفجار
از سكوت سرخ انسان داشتن

ز بيكسان يك جهان تجلي درون ويرانه ديده ام من
خداي داند كه غربتم را به قيمت خون خريده ام من
غريب يعني: دو چشم حيران، نگاه خسته، دو پاي عريان
مگو مگو كه خطا نوشتي، كشيده ام من، كشيده ام من
دوباره ديشب سحر نمي شد، سپيده هم دشمن است يا من
به «بشنو از ني» قسم عزيزان كه از ني آتش شنيده ام من
بهار آمد و من خزاني، خزان كه آمد، من آن جهاني
ببين غريبي چه كرده با من كه از سحر هم رميده ام من
مگر غزلهاي چاك چاكت چرا پر است از غبار حسرت
به وزن اشك و رديف آلاله ها غزل آفريده ام من
هلا! هلا! آسمان! بخشكان، مبار بر ريشه هاي تهمت
كه طعم ناپاك افترا را شب دعا هم چشيده ام من


در انتهاي انتظاري سرد و طولاني
من ماندم و آغاز يك فصل پريشاني
وقتي بهار از شاخه هاي كاج، مي تابيد
من بودم و يخ بستگيهاي زمستاني
در سر، صداي سبز گندمزار مي پيچيد
اما دلم محو سكوتي بود پنهاني
بادي كه با خود برد برگ انتظارم را
مي ريخت بر قصر دلم يك قلعه ويراني
گاه عبور از امتداد لحظه هاي سرد
دستي به روي شانه ام مي كاشت عرياني

Freitag, 30. Oktober 2009



مريض عشقم و اندوه و غم دواي من است
عبث مكوش طبيبا كه مدعاي من است
تو غافل از پي درمان درد مي‏گردي
دواي عالميان درد بي‏دواي من است
مرا غريق به غفلت نموده بود، وصال

اكنون به هجر توام سوختن سزاي من است

چه ماجراست ندانم به سر فتاده مرا

به هر كجا كه روم شور و ماجراي من است

چگونه بي‏تو به پايان رسانم اين هجران

كه ابتداي فراق تو انتهاي من است

تو رنگ و بوي طراوت به گلستان دادي

این شعر هم پیرو نوائ من است


به ديدن تو آمدم، نديده مي‏روم
گلي ز باغ وصل تو نچيده مي‏روم
اگر چه دل سپرده توام به صد فغان
به سوي خانه با سر خميده مي‏روم
به كوچه‏ها قدم نهاده با سراغ تو
ز غصه‏هاي عشق، لب گزيده مي‏روم
نديده روي همچو ماه تو، عزيز من
به دوش، بار حسرتت كشيده مي‏روم
به صد اميد و آرزو به سويت آمدم
به صد خيال با الم، پريده مي‏روم
ولي نگشته نااميد، روي سبزه‏ها
به نور ديده صورتت كشيده مي‏روم

ما را دل از كشاكش دنيا شكسته است
اين كشتي از تلاطم دريا شكسته است
تنها ننالم از غم ايام و جور يار
باشد مرا دلي كه ز صد جا شكسته است
اي گل! برون نياوردش سوزن مسيح
خاري كه عشق تو به دل ما شكسته است
از آنچه پيش دوست ب‍ُو‌د در‌خور نثار
تنها مرا دلي ب‍ُو‌َد، اما شكسته است
اين حسرتم كشد كه ز مرغانِ اين چمن
بالِ منِ فلك‌زده تنها شكسته است
يك دل به سينه دارم و يك شهر دلستان
بازار من ز گرميِ سودا شكسته است
ما دل‌شكسته از ميِ مهر و محبتيم
ميناي ما ز نشئة صهبا شكسته است
هر چيز بشكند ز بها اوفتد، وليك
دل را بها و قدر ب‍ُو‌َد تا شكسته است
! كجا روم ز سر كوي او؟ كه من
پاي جهان‌دويده‌ام اينجا شكسته است

كيست اين مرد كه در جادة رؤيا مانده‌ست؟
كيست اين خسته كه در جبر جنون وامانده‌ست؟
كيست اين پير كه در داغ‌ترين فصل هنوز
برف مي‌بيند و در پارة شولا مانده‌ست؟
اي عطشناك‌ترين روح! تو را مي‌فهمم
عشق ارثي‌ست كه از نسل اهورا مانده‌ست
تا نبينند كه بي‌باك‌ترين مرد كجاست
زيستن دار بلندي‌ست كه بر پا مانده‌ست
چه كسي سبزترين روح تماشا را كشت؟
كه از آن باغ همين سوخته‌افرا مانده‌ست
آي درويش! بگو خانة زرتشت كجاست؟
و چه از كلبة مخروبة بودا مانده‌ست؟
قبر قابيل نمادي‌ست كه برپاست، ببين:
آن كهن‌سال‌ترن مرد همين جا مانده‌ست
سنگ در سنگ زمان بر سرِ ما مي‌بارد
شعر تنها هنري نيست كه رسوا مانده‌ست

من از آن سوي حسرتهاي باران‌خورده مي‌آيم

اشارتهاي پاييزانه‌اي دارد سراپايم

چرا تنهايي‌ام را با كسي قسمت كنم امشب؟

كه در هر خلوتي آيينه شد محو تماشايم

كسي ديگر براي عشق آوازي نمي‌خواند

پر از تنهايي محض است شبهاي غزلهايم

به جز باران، به جز دريا كسي ديگر نمي‌داند

چه رازي خفته در پشت كويريهاي آوايم

غزل كم‌كم به پايان مي‌رسد

اما برای من شراب خانگی میماند و یاد استادم؛


خنده لعل لبت برده قرار دل من
نرگست با نگهي كرده شكار دل من
يك دمي بي‏تو دهد گلشن جانم به خزان
گل بشكفته روي تو بهار دل من
روي ماهت همه دم در نظرم جلوه‏گر است
نرود مهر تو هرگز ز كنار دل من
يك نظر ز آيينه ديده ‏نما هديه من
كه برآيد ز نگاه تو غبار دل من
آتش هجر بگيرد همه اعضاي رقيب
گر ببيند كه نشستي به كنار دل من
يك نظر ديده من ديد چو گلزار رخت
عاشقي، اي گل من، گشته شعار دل من
بسته بند سر زلف سياهت شده است
در ره عشق تو افتاده گداز دل من
گفتمش آتش عشقت همه جا بود نهان
ليك معلوم همه كرد شرار دل من

Samstag, 24. Oktober 2009



ذره های آسمان


ریخته در دست من


من چرا غمگین شوم؟


تا تو هستی هست من


*پس بزن یک ضربه


برروزگار بی کسی


مشت محکم بر دلِ


این همه دلواپسی


*آسمان را دیده ام


بین انگشتان تو


ابرهای مهربان


بر شب مژگان تو


*خنده ات خورشید من


گریه ات باران من


اختران بام تو


باور و ایمان من*


من اگر در ظلمتم


آفتابی می شوم


معتقد بر عشق خود


رنگ آبی می شوم


*شاید این تنها منم


عاشق روی زمین


هر چه هستم،


دیده ام


ماه کامل برزمین!


!*ماه من ، خورشید من


ابر من ، باران من


من به سجده می رومAdd Image


تا شوی مهمان من


*تو مرا باور بکن


با همه ایمان من


این من و این انتظارخانه و ایوان من


*مثل یک رنگین کمان


در بهارم زنده باش


آسمان خوب من


تا ابد پاینده باش...

Freitag, 23. Oktober 2009



دلم هر لحظه مي گريد بر احوال شقايقها
و بر پاييز خون آلود امسال شقايقها
هلا اي مردم سنگي چرا چشمانتان خشك است؟
نمي گرييد هان امروز بر حال شقايقها
تمام كوچه هاي آسمان پر گشته است از خون
خداوندا!چه سنگي خورده بر بال شقايقها؟
و در آن شهر ويران نيست ديواري، كجا بايد
ـ به غير آسمان ـ آويخت تمثال شقايقها؟
و چون همواره مي سوزند با اين داغ مادرزاد
دلم هر لحظه مي گريد بر احوال شقايقها


تا همه غمهاي دل يك غم شود، عاشق شويد
تا شكنج زندگاني كم شود، عاشق شويد
قطعه‏هاي خرد خرد و گوشه‏هاي دور دور
تا به هم پيوسته يك عالم شويد، عاشق شويد
دانه سوز است آن زميني كه نمش در سينه نيست
تا زمين سينه پر از نم شود، عاشق شويد
شاعري بي‏عاشقي بيهوده سرگرداني است
بيت دل تا ريزد از نوك قلم، عاشق شويد
زندگي چون خانه‏اي و عشق چون ديوار اوست
تا بناي عمر مستحكم شود، عاشق شويد

آه از اين بخت بدم وصل تو دستم ندهد
كيست گويد پس از اين غم به شكستم ندهد
رانده از مسجد و از ميكده هستم كه دگر
كس به هيچ انجمني جاي نشستم ندهد
باده غم كشم و مست شوم، مست فراق
جرعه‏اي گر ز لب آن باده پرستم ندهد
من ندانم كه تو در بخت مني بس كه خدا
خط قسمت به كف از روز الستم ندهد
از وطن پا نكشم من به خدا در ره وصل
ساغر وصل تو تا بخت به دستم ندهد

خنده لعل لبت برده قرار دل من
نرگست با نگهي كرده شكار دل من
يك دمي بي‏تو دهد گلشن جانم به خزان

گل بشكفته روي تو بهار دل من

روي ماهت همه دم در نظرم جلوه‏گر است
نرود مهر تو هرگز ز كنار دل من
يك نظر ز آيينه ديده ‏نما هديه من
كه برآيد ز نگاه تو غبار دل من
آتش هجر بگيرد همه اعضاي رقيب
گر ببيند كه نشستي به كنار دل من
يك نظر ديده من ديد چو گلزار رخت
عاشقي، اي گل من، گشته شعار دل من
بسته بند سر زلف سياهت شده است
در ره عشق تو افتاده گداز دل من
گفتمش آتش عشقت همه جا بود نهان
ليك معلوم همه كرد شرار دل من


به مثل آبشاران در بهاران اشك مي‏ريزم
سراپا گشته‏ام چون آبشاران، اشك مي‏ريزم
به چشمم چشم او مي‏بينم و بي‏چشم مي‏گريم
به چشمم گر بخشكد اشك از جان اشك مي‏ريزم
به جان از من جوان بودي تو جان من! جوان مردي
به اينسان مردن آن روح انسان اشك مي‏ريزم
چه شد جان سخندانش، چه شد دنياي آرمانش
و من بي‏جان كنار گور ارمان اشك مي‏ريزم
كجا شد ذوق سرشارش چه شد طبع گهر بارش
سر تابوت آن درهاي غلطان اشك مي‏ريزم
نمي‏ميرد «حميد» در دل معني شناس ما
به مرگ ابرها، مانند باران اشك مي‏ريزم

فرشته وار آمدي به جان بيقرار من
خوش آمدي، خوش آمدي، عزيز غمگسار من!
دلم كه سرد گشته بود، تمام، درد گشته بود
تو گرم و نرم كردي‏اش، نسيم نوبهار من!
نهال خشك گشته‏ام، همه ز من رميده‏اند
تو سبز كرده‏اي مرا، چو آمدي كنار من
كمان عشق را دلم به زير خاك كرده بود
ولي تو چابك آمدي و كرده‏اي شكار من
ز چشمه محبت تو يافتم حيات نو
نخشك تا ابد دگر، يگانه چشمه سار من

هميشه در وفايت پايدارم، يك تبسم كن
به عهد خويش دايم استوارم، يك تبسم كن
دل شاعر تلاطم گاه احساس است، مي‏داني
اگر خواهي كه خاموشش ندارم، يك تبسم كن
گهي چون قطره شبنم به جوف غنچه مي‏گنجد
نمي‏گنجد به دنيايي نگارم، يك تبسم كن
اميدم اين كه اعجاز دلم را خوبتر داني
بگير، آن را به دستت مي‏سپارم، يك تبسم كن
به حفظ آن تبسم، خصم را از پاي اندازم
زمان داده‏ست اينسان اقتدارم، يك تبسم كن
فلك را بهر لبخند تو تعمير دگر كردم
قمر را زير پايت مي‏گذارم، يك تبسم كن
تبسم تا كه در گرد لبت مأوا كند عمري
دمار از روزگار غم برآرم، يك تبسم كن
محبت با چنين همرنگ گردد، رشك مي‏ميرد
در اين ره باقي آوازه دارم، يك تبسم كن

Freitag, 9. Oktober 2009






رازقی پرپر شد



باغ در چله نشست



تو به خاک افتادی کمر عشق شکست


ما نشستیم و تماشا کردیم



دلم میخواد گریه کنم



برای قتل و عام گل



برای مرگ رازقی



دلم میخواد گریه کنم



برای نابودی عشق



واسه زوال عاشقی



وقتی که قلبا و گلا



شکستن وپرپر شدن



وقتی که باغچه های عشق



سوختن و خاکستر شدن



من و تو از گل کاغذی



باغچه ای داشتیم توی خواب



با خشتای مقوایی



خونه میساختیم روی آب



وقتی که ما تو جشن شب



ستاره بارون می شدیم



وقتی که پشت سنگر



سایه ها پنهون میشدیم



از نوک بال کفترا



خون پریدن میچکید



صدای بیداری عشق



رو خواب شب خط میکشید








گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هسـت هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز



تفنگ پدری -- سروده ایی زیبا از زهرا رهنورد

Donnerstag, 1. Oktober 2009

اگر قرار است براي هر چيزي زندگي خود را خرج كنيم بهتر آن است كه آنرا خرج لطافت يك لبخند يا نوازشي عاشقانه كنيم...شكسپير

Dienstag, 29. September 2009



واي از اون روزي كه از من جدا شي


اي واي از اون روزي كه تو بي وفا شي


چي به سرم مي ياد فقط خدا ميدونه


همون خدايي كه خونه اش تو آسمونه


يك بار نگاهم ميكني صد بار ميميرم


دو بار نگاهم ميكني باز جون ميگيرم


نگاهتو از من ندزد از چي مي ترسي ؟


من دوست دارم به پاي عشق تو بميرم


بمون هميشه تا ابد بمون كنارم


ميشم كسي كه تو ميخواي حرفي ندارم


چقدر تو رو ميخوام فقط خدا ميدونه


همون خدايي كه خونه اش تو آسمونه


واي از اون روزي كه من و تو ما شيم


با هم هم آشيون بشيم و هم صدا شيم


عجب حكايتي ميشه خدا ميدونه


خدايي كه ميخوام بخوامت عاشقونه


من دوست دارم به پاي عشق تو بميرم


من دوست دارم فقط براي تو بميرم