Freitag, 30. Oktober 2009



مريض عشقم و اندوه و غم دواي من است
عبث مكوش طبيبا كه مدعاي من است
تو غافل از پي درمان درد مي‏گردي
دواي عالميان درد بي‏دواي من است
مرا غريق به غفلت نموده بود، وصال

اكنون به هجر توام سوختن سزاي من است

چه ماجراست ندانم به سر فتاده مرا

به هر كجا كه روم شور و ماجراي من است

چگونه بي‏تو به پايان رسانم اين هجران

كه ابتداي فراق تو انتهاي من است

تو رنگ و بوي طراوت به گلستان دادي

این شعر هم پیرو نوائ من است

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen