Freitag, 30. Oktober 2009


ما را دل از كشاكش دنيا شكسته است
اين كشتي از تلاطم دريا شكسته است
تنها ننالم از غم ايام و جور يار
باشد مرا دلي كه ز صد جا شكسته است
اي گل! برون نياوردش سوزن مسيح
خاري كه عشق تو به دل ما شكسته است
از آنچه پيش دوست ب‍ُو‌د در‌خور نثار
تنها مرا دلي ب‍ُو‌َد، اما شكسته است
اين حسرتم كشد كه ز مرغانِ اين چمن
بالِ منِ فلك‌زده تنها شكسته است
يك دل به سينه دارم و يك شهر دلستان
بازار من ز گرميِ سودا شكسته است
ما دل‌شكسته از ميِ مهر و محبتيم
ميناي ما ز نشئة صهبا شكسته است
هر چيز بشكند ز بها اوفتد، وليك
دل را بها و قدر ب‍ُو‌َد تا شكسته است
! كجا روم ز سر كوي او؟ كه من
پاي جهان‌دويده‌ام اينجا شكسته است

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen