
من در این نقطه دور در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی؟
بی سبب منتظر معجزه ام بی ثمر
دیده بر این راه کبود می روم
در پی تو سالها آمد و رفت
بارها من دیدم کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen