
تو کرده ای تو،من اینگونه بی قرارم اگر
که مثل لاله دلم خون و داغدارم اگر
هنوز بوی تو دارد اتاق کوچک من
که سر به کوه و بیابان نمی گذارم اگر
به یمن عشق هنوز ایستاده ام سر پا
مرا پرنده بخوان بال و پر ندارم اگر
من آفتاب تو را در دلم نهان دارم
که دل به وسوسه شب نمی سپارم اگر
بدل به دود و تل خاک می شود دنیا
بخواهم آتش عشق تو را ببارم اگر
سیاه کرده به تن واژه واژه شعرم
مگیر از من دیوانه، سوگوارم اگر
نه هفتخوان که من از هرچه هست می گذرم
اگر که داشته باشم تو را کنارم،اگر
مرا جدا نکن از خود که هستی ام با توست
همان حکایت آیینه و غبارم اگر...
که مثل لاله دلم خون و داغدارم اگر
هنوز بوی تو دارد اتاق کوچک من
که سر به کوه و بیابان نمی گذارم اگر
به یمن عشق هنوز ایستاده ام سر پا
مرا پرنده بخوان بال و پر ندارم اگر
من آفتاب تو را در دلم نهان دارم
که دل به وسوسه شب نمی سپارم اگر
بدل به دود و تل خاک می شود دنیا
بخواهم آتش عشق تو را ببارم اگر
سیاه کرده به تن واژه واژه شعرم
مگیر از من دیوانه، سوگوارم اگر
نه هفتخوان که من از هرچه هست می گذرم
اگر که داشته باشم تو را کنارم،اگر
مرا جدا نکن از خود که هستی ام با توست
همان حکایت آیینه و غبارم اگر...

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen