Dienstag, 16. Februar 2010




من همچنان به ياد تو هستم، غريب وار...



ای ابر نيمه سوخته! ‌برقی بزن ببار!...



برقی بزن! بچرخ و سماعی دوباره کن!



اما ببار تيغ به چشمان روزگـــــــــار....



من همچنان که تو هستی هنوز هم



سيراب از غرورم و سرشار از انتظار



ای باغبان عشق! بيا مثل قبل از اين



در زخم های سينه من خنده ای بکار!



تا بنگريم خلوت صبحی دوباره را



دستی بيار و پرده شب را بزن کنار!

Montag, 15. Februar 2010


مي نويسم اسم خود را رويِ ديوان سكوت
رويِ ديــوان غزلــهاي پــريشان سكوت



مثل پنهان گريه اي شبهاي شعرم بي صداست
بي صداتر از نفــوذ روحِ پنهان سكوت .



اختناقي در پس پشت ِصدايم حاكم است،
گر زبان را كرده ام سردرگريبان سكوت.



صدقناري خون ميان ساقه هايم لخته بست
لخته ازدرجازدن درحجم گلدان سكوت.



بيت آخر اولين حرف خودم را ميزنم
با تو اي سنگين ساكت!اي زمستان سكوت؛



بين عادتهاي مردم گم نخواهم شد اگر
دست سردم را بگيري در خيابان سكوت…

با « نه» شنيدن از توكه من كم نمي شوم!
مجنون نمـــاي مــردم عالم نمي شوم



اين اوّليـــن خطاي تو ، حوّاي سنگدل
پنداشــــتي بدون تو آدم نمـي شوم



بعد از تو اي خزانــزده ديگر براي هر
شب بوي تشنه لب شده شبنم نمي شوم



دلخور نشو عزيز! از اين خُلقِ بي خيال
گفتم كه بي تو پا پيِ خُلقم نمي شوم.



آه اي نگاهـهاي تماشـــا ، خداوكيل !
علّاف چشمهـــاي شما هم نمي شوم.



بگذار صـادقـانه بگـويـم بدون تو
هركار مي كنم…نه..نه..آدم نمي شوم.












پنهان گريه!
مي نويسم اسم خود را رويِ ديوان سكوت
رويِ ديــوان غزلــهاي پــريشان سكوت



مثل پنهان گريه اي شبهاي شعرم بي صداست
بي صداتر از نفــوذ روحِ پنهان سكوت .



اختناقي در پس پشت ِصدايم حاكم است،
گر زبان را كرده ام سردرگريبان سكوت.



صدقناري خون ميان ساقه هايم لخته بست
لخته ازدرجازدن درحجم گلدان سكوت.



بيت آخر اولين حرف خودم را ميزنم
با تو اي سنگين ساكت!اي زمستان سكوت؛



بين عادتهاي مردم گم نخواهم شد اگر
دست سردم را بگيري در خيابان سكوت…











روزگار انديشه هاي تيره را...
من غريبم اي غريبه آشنايم مي شوي؟
آشنا با گريه هاي بي ريايم مي شوي؟



در غريبستان چشمم التماس عاشقي است
با نگاهت همصدا با چشمهايم مي شوي؟



گر دلم پرچين ندارد اين نشان سادگي است
همنشيني ساده و صادق برايم مي شوي؟



در خزان غربت و آوارگي پژمرده ام
با بهار ريشه هايت ريشه هايم مي شوي؟



روزگار ، انديشه هاي تيره را مي پرورد
اي غريبه جانپناه با وفايم مي شوي؟



غصه هايم اي رها از بند سخت بي كسي است
انتهاي غصهء بي انتهايم مي شوي؟

ديگر بهار هم سـر حالم نمي كند
چيزي شبـيه گريه زلالم نمي كند



پاييز زرد هم كه خجالت نمي‎كشد
رحمي به باغ رو به زوالم نمي كند



آه اي خدا مرا به كبوتر شدن چه كار؟!
وقتي كه سنگ ،رحم به بالم نمي كند



مبهوت مانده ام كه چرا چشمهاي شب
ديگر اسـير خواب و خيالم نمي كند...



اين اولين شب است كه بوي خيال تو
درگـير فكـرهاي محـالم نمي كند



حالا كه روزگار قشنـگ و مدرنتـان
جز انفـعال شـامل حالـم نمي كند ،



بايد به دستـهاي مسلّح نشان دهم
حتي سكـوت آيـنـه لالـم نمي كند.

دلــم برای سرودن، بهانــه کم دارد
و دفتــــرم غزلِ عاشقانـــه کم دارد



قبول کن! دل مجنون من! که دیوانم،
هنوز هم دو سه دفتــر ترانه کم دارد



تمام تازه به دوران رسیده ها گفتند:
"که باغ یخ زده ی من جوانه کم دارد"



ولی چگونه بخوانم به گوش این گنجشک
حیاط ما نه درخت و نه لانه کم دارد؟!



و با چه لهجه بگویم به این همه کرکس
درخت خانه ی ما آشیانه کم دارد؟!



اگر چه دست عجولم هنوز هم خالی است
هزار تخته اگر چه، زمانه کم دارد،



بیا بیا برسانم به آن حقیقت خیس
که عشق حادثه ای جاودانه کم دارد. (1)

تازگيها آفتاب از خود جوابش كرده است
همنشين سايه هاي اضطرابش كرده است



در دلِ يك صفحه هم حرفش نمي گنجد ،ولي
انتشارات دل مردم كتابش كرده است
.
حال و روزش پيش از اين،باور كنيدآباد بود
غير عادي بودن دنيا خرابش كرده است.



اختيار دل كه نيست اينبار هم ققنوس عشق
بي خيال شعله هاي التهابش كرده است
.
ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود؛
طفلكي لالايي اين بركه خوابش كرده است
.
طفلكي يك لحظه غفلت كرد،
عاشق شد...
و بعــد
تازه فهميدم كسي آدم حسابش كرده است

در نوبتي دوباره دلت را مـرور كن !
از غم به هر بهانهءممكن عبور كن !



رحمي كن اي عزيز به آبادي خودت!
فكري براي كشتن اين بوف كور كن!



اي خيس گريه هاي كدورت، كمي بخند!
اين ابرهاي ِ مملوِّ تب را صبور كن !



گيرم تمام راه تو مسدود شد، بگرد؛
يك آسمان تازه و يك جاده جور كن



من بي شبيه تر ز تو با شب نديده ام
با شعله در برودت ذهنم خطور كن !



ياغي ! هبوط فرصت تقسيم سيب نيست
ياغي گري نكن … و خدا را مرور كن

مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست



مي خواستم كه ماهي غمگين بركه اي
در دست هاي ليز تو باشم خدا نخواست



گفتم در اين زمانه كج فهمِ كند ذهن
مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست



مي خواستم كه مجلس ختمي براي اين
پائيز برگريز تو باشم خدا نخواست



آه اي پري هر چه غزلگريه! خواستم
بيت ترانه‏اي ز تو باشم خدا نخواست



مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم
يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست



نفرين به من كه پوچي دستم بزرگ بود
مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست .



بيا به خاطر ايمانمان به شك، باشيم
و از اهالي اين درد مشترك باشيم



خطوط سيرت ما در سواد كولي نيست
چرا مجاب تفاسير اين كلك باشيم؟



يقين برّهء ما را كه گرگ شك بلعيد
فقط مراقب افسون ني لبك باشيم



وبالِ گردن اين پيله ها نمي مانيم
اگر به قيمت پرهاي شاپرك باشيم



چه مي شود كه در اين شور و حال تو خالي
به جاي گريه بخنديم و با نمك باشيم؟



ببين نمايش باران دوباره طوفاني است
چرا شبيه كويري پر از ترك باشيم؟



…و لمس ميوه ممنوعه كار هركس نيست
تب جسارتمان را بيا محك باشيم



بين اين مردمِ سـردرگمِ سرماخورده
دلم از سردي رفتار خودم جا خورده



هرم ِگرم نفسم يخ زده است از بس كه
شانه ام خورده بر اين مردمِ سرما خورده



مي روم گريه كنم غربـت پر ابرم را
در دل سنگيِ خود، اين دل تيپا خورده



و غرور شب اين شهر نخواهد فهميد
تا ابد قرعـه به نام شب يلدا خورده
*
كوچه ها را همه گشتم پي تو نامعلوم
كو؟ كدامين درِ لب تشنه شما را خورده ؟!



بر تهي دستي بي حد و حسابم بنگر
دست كوتاه من از دست تو منها خورده

زندگی‌ ، بی‌ تا بیست، در رسیدن به فراوانی‌ عشق

و سر و سخت تر از صخره صبر

که تو را راه دهد پاک و صبور

به سر قلهٔ اسانی‌ عشق

باید از ریشه پر از خصلت رستن بودن

و کمی‌ پاکتر از خاک شقایق

زندگی‌ یکرنگ است، میماند

زندگی‌ مال درختان صبور است ،که در سلطه پاییزی فصل

سبز تر از سبز خدا میمانند

Mittwoch, 10. Februar 2010



برای دیدن تو به انتظار نشستم


ستاره ها شکستن برات بیدار نشستن

تا اسمون هفتم برات گلایه دارم

از رفتن تو با اون ازت شکایت دارم

اهای اهای دیونه خونم شده ویرونه

تو رفتی اما بازم چشام به در می مونه

بوي عشق



شب، همه دروازه‌هايش باز بود

آسمان چون پرنيان ناز بود



گرم، در رگ هاي‌ ما، روح شراب

همچو خون مي‌گشت و در اعجاز بود



با نوازش‌هاي دلخواه نسيم

نغمه‌هاي ساز در پرواز بود



در همه ذرات عالم، بوي عشق

زندگي لبريز از آواز بود



بال در بال كبوترهاي ياد

روح من در دوردست راز بود

Samstag, 6. Februar 2010


یک روز صبح وقتی‌ از خواب بر خواستم

اه خدا حافظ زیبا ، اه خدا حافظ زیبا ، اه خدا حافظ زیبا

یک روز صبح وقتی‌ از خواب بر خواستم

دشمن همه جا را گرفته بود

ای مبارز، من را با خود ببر

اه خدا حافظ زیبا ، اه خدا حافظ زیبا، اه خدا حافظ زیبا

ای مبارز ، من را با خود ببر

زیرا من آماده شهادت هستم

اگر به عنوانه یک مبارز کشته شدم

ای مبارز،

اه خدا حافظ زیبا ، خدا حافظ زیبا ، خدا حافظ زیبا

اگر من به عنوان یک مبارز کشته شدم

ای مبارز

تو باید بیای و مرا به خاک بسپاری

مرا در کوه هستانها به خاک بسپار

اه خدا حافظ زیبا، خداحافظ زیبا ، خدا حافظ زیبا

مرا در کوه هستانها به خاک بسپار

و گلی‌ روی قبرم بکار

مرا در کوه هستانها به خاک بسپار

اه خدا حافظ زیبا ، خدا حافظ زیبا ، خدا حافظ زیبا

مرا در کوه هستانها به خاک بسپار

و گلی‌ بر روی قبر من بکار


Bella ciao Iran (Beautiful Goodbye /زیبا خداحافظ)

Freitag, 5. Februar 2010



می ترسم...
می ترسم... از روزی که دستهای تو هم سرد شوند

می ترسم... از روزی که به صدایت نیاندیشم
می ترسم... از روزی که در ذهنم نگاهت را نبینم
می ترسم... از روزی که تا ابد تو را نبینم
می ترسم... از روزی که بعد از آن تا بی نهایت تو را نشنوم
می ترسم... از نگاه تو... دستان تو... صدای تو
می ترسم... از روزی که فقط به من نمی اندیشی
می ترسم... از نفس های تو،آن لحظه که با نبضم هماهنگ نزند
می ترسم

Montag, 1. Februar 2010


اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم.
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز كه مورد اختلاف ماست، بحث كنیم ،اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراك متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث كنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا كلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم كه غلبه كنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا كه حس می‌كنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم كنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌كه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.