
نقــاش خــــوبی نــــبودم...
..
اما
..
ایــن روزها...
..
به لطـف تــــــــــو...
..
انـــتظار را
..
دیـــدنی میكــشـم
Email:irandoost1962@gmail.com
تا همه غمهاي دل يك غم شود، عاشق شويد
تا شكنج زندگاني كم شود، عاشق شويد
قطعههاي خرد خرد و گوشههاي دور دور
تا به هم پيوسته يك عالم شويد، عاشق شويد
دانه سوز است آن زميني كه نمش در سينه نيست
تا زمين سينه پر از نم شود، عاشق شويد
شاعري بيعاشقي بيهوده سرگرداني است
بيت دل تا ريزد از نوك قلم، عاشق شويد
زندگي چون خانهاي و عشق چون ديوار اوست
تا بناي عمر مستحكم شود، عاشق شويد
|
تا به كي آشفته زلف پريشان است دل
تا به كي خون گشته لعل سخندان است دل
تا به كي قربان بيرحمي جانان است دل
تا به كي ويران استبداد هجران است دل
تا به كي از غصه گريان همچو نيستان است چشم
تا به كي از داغ سوزان همچو نيران است دل
تا به كي از بيكسي همراه فرياد است لب
تا به كي در خاك و خون هجر، غلتان است تن
تا به كي در سوز و داغ عشق، بريان است دل
تا به كي از خار راه يار، افگار است پاي
تا به كي از جور و ظلم دوست نالان است دل
تا به كي خم بر سر زانوي مأيوسي ست سر
تا به كي خون از هجوم داغ حرمان است دل
وقت آن آمد كه در سعي و عمل همت كنيم
در سر آسودگي خويش، خوش خدمت كنم
|
خنده لعل لبت برده قرار دل من
نرگست با نگهي كرده شكار دل من
يك دمي بيتو دهد گلشن جانم به خزان
گل بشكفته روي تو بهار دل من
روي ماهت همه دم در نظرم جلوهگر است
نرود مهر تو هرگز ز كنار دل من
يك نظر ز آيينه ديده نما هديه من
كه برآيد ز نگاه تو غبار دل من
آتش هجر بگيرد همه اعضاي رقيب
گر ببيند كه نشستي به كنار دل من
يك نظر ديده من ديد چو گلزار رخت
عاشقي، اي گل من، گشته شعار دل من
بسته بند سر زلف سياهت شده است
در ره عشق تو افتاده گداز دل من
گفتمش آتش عشقت همه جا بود نهان
ليك معلوم همه كرد شرار دل من
|
هميشه در وفايت پايدارم، يك تبسم بكن
به عهد خويش دايم استوارم، يك تبسم كن
دل شاعر تلاطم گاه احساس است، ميداني
اگر خواهي كه خاموشش ندارم، يك تبسم كن
گهي چون قطره شبنم به جوف غنچه ميگنجد
نميگنجد به دنيايي نگارم، يك تبسم كن
اميدم اين كه اعجاز دلم را خوبتر داني
بگير، آن را به دستت ميسپارم، يك تبسم كن
به حفظ آن تبسم، خصم را از پاي اندازم
زمان دادهست اينسان اقتدارم، يك تبسم كن
فلك را بهر لبخند تو تعمير دگر كردم
قمر را زير پايت ميگذارم، يك تبسم كن
تبسم تا كه در گرد لبت مأوا كند عمري
دمار از روزگار غم برآرم، يك تبسم كن
محبت با چنين همرنگ گردد، رشك ميميرد
در اين ره باقي آوازه دارم، يك تبسم كن
|