Montag, 24. Mai 2010


خيال روشن
عجيبه که پنجره اتاق من هميشه به يه ديواره سنگي باز ميشه ...
يه ديواره بلند که جلوي خورشيد رو ميگيره و من خودم مجبورم که از لاي اين ديواره
سخت يه پنجره بسازم يه پنجره که سنگ ها روکنارميزنه و به زورم شده به خورشيد
مي رسه در ست مثل زندگيم ...
ديگه به ديوار و به اين روزهاي بي خورشيد عادت کردم .. عادت کردم حتي اگه
خورشيدم نبود نور و ببينم...
اسم اين پنجره رو گذاشتم خيال روشن هر وقت دلم مي گيره ميرم پشت پنجره و تا
مدتها روح خستمو مي سپارم به دستاش و اون خوب مي دونه منو کجا ببره
منو مي بره به نه به يه جاي دور به يه جاي نزديک همين نزديکيا با هم مي ريم به
قلب من ....
همون جا که تو مهموني من ميام که تو رو ببينم
واي چه خوبه بيام به جايي که تو هستي چه آرومه چه خوبه چه خوبم تو هستي
من ديگه چي مي خوام ساعتها کنارت مي شينم و تو حرف ميزني و من گوش مي
دم دستات که باشه حتي پلکم نميزنم اون قدر آرومم که هيچي نميخوام محو تو
ميشم بوي دستات بوي گل شقايقه نگاهت مثل آسمون و من همون کبوتره بي
آشيونه ام که دلش مي خواد فقط تو چشماي تو پر بگيره
پنجره خيالمو خيلي دوست دارم چون تنها اونه که مي تونه منو به تو برسونه
دلتنگيامو که به چشمات گفتم ديگه وقته رفتنه پنجره صدام مي زنه دلم نمي خواد
برم اما ....
بازم ميام .. هميشه مي يام.. ياد تو همين جاست با من...
تو قلب من ... من با تو زنده ام.

Sonntag, 23. Mai 2010



دلم تنها نيست
تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست
محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در اين وصف زبان دگري گويا نيست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولي از ان ما را نيست
تو چه رازي که به هر شيوه تو را مي جويم
تازه مي يابم و بازت اثري پيدا نيست
شب که ارام تر از پلک تو را مي بندم
با دلم طاقت ديدار تو تا فردا نيست
اين که پيوست به هر رود که دريا باشد
از تو گر موج نگيرد به خدا دريا نيست
من نه انم که به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستي که سزاوار تو باز اين ها نيست
...


با من
با من که تنها عاشق چشماي مست و نازتم
با من که هر جا که باشم عشق تو رو داد ميزنم
با من که توي آسمون عکس چشاتو ميکشم
با من که از پشت نگات طلوع خورشيد ميبينم
با من که در فراغ تو قاب چشام ابري ميشه
با من که لحظه وداع غم توي قلبم ميشينه
با من که بين آدما فقط تو رو جار ميزنم
با من که تا نفس دارم ز عشق تو دم ميزنم
با من که جاي خوبيهات قلبمو هديه ميکنم
با من که از خود خدا قول رسيدن ميگيرم
با من که تنها همدمم آغوش عکساي توئه
با من که بهترين دمم لحظه گريه کردنه
با من که جاي خنده هات بوسه به لبهات ميزنم
با من که اسم نازتو روي دلم حک ميکنم
با من که نذر هر شبم فال چشاي مستته
با من که شعر عاشقيم اسم تو رو داد زدنه
با من بمون عروسکم با من بمون ترانه ام


یافته ام ترا
در روزی همه آبی
همه هوای تازه
یافته ام ترا
صدایت را
نگاهت را
شگوهت را
و هر آنچه را که بتوان جای داد در واژه شعر
یافته ام ترا
ترا که همه فری و همه نازی
میخوانمت سبک بال
می خواهمت پر رمق
منی که از دیار خستگی ها گذر کرده ا
م...


بی قرار توام
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست