Dienstag, 29. September 2009



واي از اون روزي كه از من جدا شي


اي واي از اون روزي كه تو بي وفا شي


چي به سرم مي ياد فقط خدا ميدونه


همون خدايي كه خونه اش تو آسمونه


يك بار نگاهم ميكني صد بار ميميرم


دو بار نگاهم ميكني باز جون ميگيرم


نگاهتو از من ندزد از چي مي ترسي ؟


من دوست دارم به پاي عشق تو بميرم


بمون هميشه تا ابد بمون كنارم


ميشم كسي كه تو ميخواي حرفي ندارم


چقدر تو رو ميخوام فقط خدا ميدونه


همون خدايي كه خونه اش تو آسمونه


واي از اون روزي كه من و تو ما شيم


با هم هم آشيون بشيم و هم صدا شيم


عجب حكايتي ميشه خدا ميدونه


خدايي كه ميخوام بخوامت عاشقونه


من دوست دارم به پاي عشق تو بميرم


من دوست دارم فقط براي تو بميرم

Samstag, 26. September 2009



دلم می خواد با تو باشم


تمام لحظه های عمرمو


با تو فراموش بکنم


قصه های گذشتمو


وقتی با منی


چقدردنیا برام زیبا میشه


انگار تولدی دوباره


تو زندگیم پیدا میشه


هر جا که من پا میذارم


یاد تو خاطرم میاد


از توی ذهنم نمیری


عاشقتم خیلی زیاد


ای کاش بدونی که برام


خورشید فردای منی


نباشی تو دنیا رو نمی خوام


تو نور چشمای منی


با تو همه دنیا مال منه


باشی هر جا پر میزنه


تو وجودت غم شکنه


بی تو نمی تونم پا بگیرم


چه کنم آتیش می گیرم


تو نباشی من میمیرم


اون چیه از راز نگات


به وسعت زندگیه


قلب تو لبریز شده


از معرفت و سادگیه


وقتی که دور میشی ازم


غم دلم و خون می کنه


نبودنت حتی یه لحظه


قلبمو ویرون می کنه


دست توی دست من بذار


بیا بریم جای دیگه


یه جایی که حتی تو خواب


هیچ کسی اونو ندیده


با من بمون تا همیشه


عشق و برام هدیه بذار


منم به پات بمیرم


پا روی زنگیم بذار


با تو همه دنیا مال منه


باشی هر جا پر میزنه


تو وجودت غم شکنه


بی تو نمی تونم پا بگیرم


چه کنم آتیش می گیرم


تو نباشی من میمیرم

Samstag, 19. September 2009


بيا خورشيد را رو لبهات بكارم
بيا ماه را رو چشمانت بزارم
به سرتا پات بپاچم صدستاره

بشم بارون دراغوشت ببارم
بگم سرو قلندر خم به پات شه
كه سروي جز تو در دنيا نباشه
ببافم گيس شب را تا سپيده
كه هيچ صبحي واسه فردا نباشه
بگم ابرها به حرمتت ببارند
تو جنگلهاگل عشقو بكارند
ببيچه عطر موهات در دل دشت
بگم مجنونو از صحرا بيارند
بيا خورشيد و را رو لبهات بكارم
بيا ماه را رو چشمونت بزارم
بيادت دل توي سينه اسيره
مثل گم گشته در قلب كويره
اگه حسرت سزاي عشق باشه
بزار تو دشت حسرت پس بميره
بزار تو دشت حسرت پس بميره

Mittwoch, 16. September 2009



تو يه اسمونه ابي


من اون ابر سفيدم


توي دست مهربونت


من دارم اروم ميگيرم


من دارم تو وسعت عشق


با نگاهت جون ميگيرم


ميدونم بي تو يه لحظه


نمي تونم كه بمونم


اما اين باد مخالف


چرا نيست با من موافق


ميزنه ساز مخالف


مي شكنه روح دقايق


ميگيره منو ز دستات


ميبره تا قطره اب


ميبارم از تو مگيرم
من برات ميشم مثل خاك
تو يه اسمونه ابي


من اون ابر سفيدم


توي دست مهربونت


من دارم اروم ميگيرم





کنج این خلوت و تنهائی‌ و غم
من دارم بدون تو دق می‌کنم
هیچ صدایی نیست تو لحظه‌های منه
من دارم بدون تو جون میکنم
تنها همدمم فقط این یاد توست
که سکوتش اوج غمهای منه
آره من فقط به یاد تو حرف میزنم
آخه این یاد تو دنیای منه
همه دلواپس اینند ، که مباد
کنج این غصه و غم تموم کنم
اما من دل‌ نگرونم که مباد
لحظه‌ای رو بی‌ غم تو به سر کنم
باشه ، غصه بخورم خیالی نیست
از غم تو جون بدم ملالی نیست
تو فقط خوش باشی‌ ، خوب من عزیز
به خدا اگه بمیرم حرفی‌ نیست
به خدا اگه بمیرم حرفی‌ نیست....





Montag, 14. September 2009



خونه دل خالیه بیتو عزیزم


بیا زندگیمو به پات بریزم


نفسم بیتو میگیره عاشقم


بیتو من تنها تر از شباهای غم


خونه دل خالیه بیتو عزیزم




ای که با چشم تو روشن میشه شبهام


ایکه از اسم تو پر شد همه حرفام


ای که جاری توی خونی توی رگهام


تو مثه مژده عشقی واسه دنیام


من از خوابو خیال میام سراغت


بخواب تاهمیشه بیام به خوابت


من از اواز عشق برات میخونم


تورو وصله جون خود میدونم


خونه دل خالیه بیتو عزیزم


بیا زندگیمو به پات بریزم


نفسم بیتو میگیره عاشقم


بیتو من تنها تر از شباهای غم


زندگي پر از بهونه است واسه عاشقاي فردااا


عاشقاي آشنايي كه سپردند دل به دريااااا


همه ي شعراي دنيا رنگ خوب آشنايي


اما وقتي كه تو نيستي همشون رنگ جدايي




به اميد ساحل دور ميشه با موجا سفر كرد


واسه ي چشماي عاشق ميشه ازدنيا گذر كرد


به اميد ساحل دور ميشه با موجا سفر كرد


واسه ي چشماي عاشق ميشه ازدنيا گذر كرد


وقتي از ترانه گفتي شبم از ستاره پر شد


باغچه كوچيك خونه بازم از شكوفه پر شد


تو غروب سرد پائيز باز ميشم همراه خورشيد


زخميو خسته عشقي كه تو قلبم قصه واري


كاش از اون بهار پر گل يه سبد خاطره داشتم


كاش كي قلب عاشقم را من همونجا جا ميزاشتم


وقتي از ترانه گفتي شبم از ستاره پر شد


باغچه كوچيك خونه بازم از شكوفه پر شد


Sonntag, 13. September 2009







راز شقایق ...

شقایق گفت : با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد
آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



اگرچه دوری ز اینجا


، تو یعنی اوج زیبایی ،


کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی


، اگر هرگز نمی خوابند دو چشم سرخ و نمناکم ،


اگر در فکر چشمانت شکسته قلب نمناکم ،


ولی یادم نخواهد رفت ،


که یاد تو هنوز اینجاست ،


میان سایه روشن ها ،


دل شیدایی من تنهاست ،


نباید زود می رفتی و تنها کوچ می کردی .

Freitag, 11. September 2009







اگر شب‌ها شب یلدا
اگر روزها پر از غم بود
قناعت بود و صبری بود
اگر بسیار ، اگر کم بود
همان شب‌ها ، همان روز ها
برای من یه دنیا بود
تو بودی در کنار من
دلم در پیش تو امن بود
و میبارید اگر باران
ولی‌ دست‌های مان در دست یکدیگر بود
و در زیر دانه‌های باران راه می‌رفتیم آزاد
و دائم ما برای دیدن مهتاب
در کنار دریا می‌رفتیم
********************
کسی‌ در فکر بارش بود
کسی‌ دنبال کارش بود
خماری را خمارش بود
شکارچی را شکارش بود
کسی‌ مستانه می‌‌را، در جام می‌ می‌ریخت
و چوپان از پی‌ گله ، نی میزد
کسی‌ از بابت دنیا نمیترسید
نه می‌ترسید، نه مینالید
نه چشم خسته خوابی‌ بود
نه جامی‌ تشنه آبی
نه ویرانی در این شهر بود ،
فقط عشق بود و احساس بود
************
جدایی خواب را دزدید
زلال آب را دزدید
از آن شب‌های مهتابی کسی‌ ماه را دزدید
و عشق شد بازی دست ستمکاران
و شهر عشق تبدیل شد به سرد آبی
کنون سالها بگذشت




و رو یید چون نهال عشق
و امید باز در این شهر سیاه سرد خاموش باز برگشت
و خواهیم دید دوباره ، شهر عاشقها ی فردا را













وقتی‌ که از تو میگم
دستای من برای عبور تو پل می‌شه
دلم مثل یه جنگل همیشه سبز میمونه
پرنده از شکفتن برای من میخونه
خدا تو رو به آب و آینه‌ها سرشته
غزلها شو به اسم قشنگ تو نوشته
وقتی‌ که از تو میگم
دلم بهاری می‌شه
تو چشم من یه رود ستاره جاری می‌شه
شب‌های سرد و غربت غم رو نمیشناسم
تو دست خشک پائیز هرگز نمی‌‌هراسم
وقتی‌ که از تو میگم
دلواپسی ندارم
شب‌های بی‌ ستاره ترس از کسی‌ ندارم
چشم‌های مهربونت به راه من میشینه
برام ٔگل رازقی سبد سبد میچینه
خدا تو رو به آب و آینه‌ها سرشته
غزلها شو به اسم قشنگ تو نوشته













Donnerstag, 10. September 2009



مرد ی که با یاد تو هر شب تار می‌‌زد
در نیمه‌های شب خودش را دار میزد
فردا تمام شهر از این قصه پر بود
تصویر او را طفل بر دیوار میزد
مثل همیشه خنده بر لب داشت و تصویر
خط اریب تیره اما زار میزد
تشیع شد بر شانه‌های مردم شهر
او که قلب عاشقش انگار می‌‌زد
فردای دگر مرد پشت ابر‌ها بود
بر گور سردش بی‌ امان اشگ بار بود
اما دوباره طفل می‌‌آمد و دستش
این ماجرا‌ را رنگی‌ از تکرار میزد
بر سینه ی دیوار، عکس تازه وارد
میگفت از مردی که دیشب تار میزد


بیا سپیده ی من انتظار بد دردیست
و درد عاشقه شب زنده دار بد دردیست
بیا که بست نشستن در این سیاهی شب
غمین و خسته و چشم انتظار بد دردیست
مرا در این شب برفی راهی‌ به جایی نیست
و انجماد در این گیرو در بد دردیست
شبان گاهان همه تن چشم گشتن و گشتن
پی ستاره ی دنباله دار بد دردیست
به جاده‌های غروب این دشت بی‌ فرجام
پیاده را غم این کوله بار بد دردیست
دگر بس است نشستن به سوگ ثانیه ها
بیا سپیده من انتظار بس است



یک لحظه مکث کرد و مرا غرق نور کرد



خورشید عشق بود که در من ظهور کرد

انگار یک غریبه ی همواره اشنا

با من دوباره خاطره‌ای را مرور کرد

آن روز آمد از عطش اشتیاق گفت


اما چه زود از سر نعش‌ام عبور کرد

آرام از کنار من بیقرار رفت


رو سوی روشنای افق‌های دور کرد

اشکم تمام راه به دنبال او دوید



او را به کا م تشنه ی این جاده شور کرد

بی‌چاره من که ما ندم و باور نداشتم



این فکر خام را که به مغزم خطور کرد


Mittwoch, 9. September 2009




من برای دیدن تو عزیزم
لحظه‌ها رو میشما رم به خدا
برای من که تموم‌ام عزیزم
یه شروع باش تو برام
واسه ی غروب این دل‌ من عزیزم
یه طلوع صادقی باش
تو که هستی‌ اولینم، اخرینم

همه چیزم،همه عشقم
میپرستمت، عزیزم

تو رو با تموم جونم
می‌خوام از چشمان زیبات

دسته دسته ٔگل بچینم
اگه تو بیای کنارم
سر رو شونه‌هات من میزارم
توی خواب، توی بیداری

من فقط تو رو میبینم
همه چیزم،همه عشقم
میپرستمت عزیزم





ای تو تنها دل‌ سپرده


ای قشنگ‌ترین ترانه


تو هستی‌ نازنین ام


تو هستی‌ آخرین ام


دل من هواتو کرده


تو به من بگو عزیزم


باز دوباره نازنین ام


قلب من در انتظارت


لحظه‌ها هست در شمارش تا که من


، تو رو ببینم


چه سخته ساز هستی‌


توی این کتاب عمرم ای


قشنگ‌ترین قصیده توی شعر‌های حزین ام


تو دلیل زنده بودن شور و شوق شعر سرو دن


من از این دنیا گذشتم برای با تو بودن


ای تمام هستی‌ من ای تو نور‌ای روشنایی


عاشق هستم با وجودم


با تمام حس بودن


ای عزیز خوب و پاکم

kheyli sakhte





خیلی‌ سخته بدونئ عاشقی و سفر کنی‌
اونو تنها بذاری ،زندگیتو خطر کنی‌
خیلی‌ سخته ، خیلی‌ سخته بدونئ تنها میشی‌
بدونئ داری از عشقت عاقبت جدا میشی‌
آره سخته ، خیلی‌ سخته نازنین
باورت نمی‌شه اما ، مریم و بیا ببین
حال بی‌ تو ، واسه من حال بده
یکی‌ بیا د قلبمو تسکین بده
اونیکه جاش نمی‌شه تو قصه‌ها م
اونه علّت تمومه گریه‌ها م
خیلی‌ سخته، خیلی‌ سخته
خیلی‌ سخته عمرتو بذاری پای رفتنش
بکشی تابوتتو با قلبو روح و با تنت
هیچ نگی‌ تنهایی‌ها کهنه بشه بشه زخم صدات
روز و شب گریه کنی‌ ،آهای کمک کن‌ای خدا
خیلی‌ سخته ، خیلی‌ سخته
خیلی‌ سخته یادتو زنده کنم تو نباشی‌
نمیتونم فکر کنم از لحظه هم تو کم باشی‌
زیر خاکستری سرد، زیر این خاک کبود
یه ستاره لونه کرده،که با من هم خونه بود
خیلی‌ سخته، خیلی‌ سخته
خیلی‌ سخته، خیلی‌ سخته









Dienstag, 8. September 2009



وقتی‌ که دلت ابری می‌شه
وقتی‌ که اشکت جاری می‌شه
دل تنگه من ، با صدات در مون می‌شه
تو هستی‌ پاک‌ترین تصویر، تو قاب دل من
تو هستی‌ جاری توی رگ هام
نفس منی ، خیال منی
تو تمام روح و روان منی
تو برام خیلی‌ عزیزی
تو که از سادگی‌ لبریزی
ای قبله گاه عاشقی
دردم نبودن توست
دویدن و دویدن ، مقصد رسیدن به توست
پیشکش تو ، این قلب عشق
اگه تو ، قابل اینو بدونئ
قلب من ، تا همیشه مال توست







تو آن عشقی‌ ، تو را باید پرستید
چو ٔگل باید هزاران بار بو یید
به رویت چون گلی‌ مستانه خندید
تو را باید نوازش کرد آرام
تو را باید تماشا کرد در جام
تو رویایی، تو تعبیری، تو زیبایئ، تو تصویری ، تو تدبیری
تو را چون غنچه باید دید
‌از روی برگ هر شاخه تو را چید
تو را باید که فهمید ، تو را باید نگهداشت عاشقانه
نگاهت را به روی چشم بگذاشت
چو عشقی‌ جاودانه، دوستت داشت
تو را باید به نام ٔگل صدا کرد
تو را با عشق باید اشنا کرد
تو را باید صدا کرد و دعا کرد
تو رویایی، تو زیبایئ ، تو تصویری

Sonntag, 6. September 2009




سخته گذشتن از تو‌ای نازنینم
مثل گذشتن از کوه
برای من که دارم
یه کوله بار اندوه
من و ببین غریبم
هیچکی دوستم نداره
انگار تا آخر عمر
شبم ادامه داره
اگه تو را نداشته باشم
می‌میرم، می‌میرم
می‌شه با من بمونی
بمونی تا همیشه
این قصه غم انگیز
از ما جدا نمی‌شه
برام گذشتن از تو
پرواز برگ تا خاک
مونده تو سینهٔ‌ من
عشق من
آواز تلخ و غمناک
برای من که خسته ام
تو مثل خواب نازی
کاش بدونئ عزیزم
برای من نیازی
می‌خوای بری ، باشه برو
خداحافظ عزیزم
وقتشه تو تنهائی‌
برای تو بسوزم
اگه تو را نداشته باشم
می‌میرم. می‌میرم.می‌میرم




تقصیر من چه بود ، که این رشته پاره شد

تقدیر عشق ما غزل نیمه کاره شد



تقصیر من نبود، عزیزم مرا ببخش

این بار هم ترانه ی من سوگوار ه ش

د

این بار هم سکوت در اعماق یک نگاه


از درد‌های کهنه من استعاره شد

لکنت گرفته بودم و قدرت نداشتم

تنها کلام من یک اشاره شد
گفتم نرو که بی‌ تو شبم، باورت نشد



رفتی‌ و شب برای ابد بی‌ ستاره شد

من ماند م و تمام تلاشی که با د برد



آن اتفاق لعنتی آخر دوباره شد





قصه آفتاب تنگ غروبه
سیر درخت و هیزم و چوبه
قصه ی اونی که دل‌ شکست است
قصه ی ماهی‌ بر لب جو به
کاشکی‌ بیا ی تا که غم نمونه
بی‌ تو چه بی‌ رحمه این زمونه
کفتر زیبای پر کشیدم،
این دفعه رو کن به اشیونه
بی‌ تو رسیدم به آسمون ها
با تو امیدم به کهکشو نها
با تو پر و بال تازه و مام
بی‌ تو من و جمع خسته جون ها
این همه با من نگو ، می‌دونم
برف بهارم، برگ خزونم
خسته تنم رو به هر امیدی
تا آخر جاده میکشو نم
یکه و تنها در این قفس من
همدم پائیز این دل من
مو ندم و دیدم خزان شدم من
سخته که جونی در ، تنم نباشه
پای سفر ، رفتنم نباشه
سهم من از حجم روشن تو
پرتو یک روز نم نباشه
بعد تو‌ای امید شکفتن،
رو به غروبه پنجره ی من
موقع فریاده بس کن‌ای دل‌
خسته شدم از هرچه شنو فتن
فاصله هایی که بین مونه
قاتل یک عشق نیمه جونه
ای تو تمومی هستی‌ من،
گریه ی من بی‌ امونه
بعد تو داغون و خرد و خستم
کوه غرورم ولی‌ شکستم
رفتی‌ و معنی‌ واژه گم شد
من چه شکیب‌ام که بی‌ تو هستم
جاده ی بی‌ انتها چه جور ه؟
سرده و تاریک و سوت و کور ه
میرم و می‌خونم عاشقونه
فاصله انگیزه ی عبور ه


Samstag, 5. September 2009



با من بمان ،مرو ، مرو .، اقرار می‌کنم
من عاشقه تو هستم و انکار نمی می‌کنم
پا بر غرور می‌‌نهم و خرد میشوم
این بار هم به میل تو رفتار می‌کنم
با من بخوان که بر قلل دور دست عشق
من نغمه‌های یخزده را جار می‌کنم
چون سرنوشت هر چه شکار و شکارچی
آخر تو را به خویش گرفتار می‌کنم
امشب به رسم شیفتگان می‌‌سرا یمت
فردا تو را غزل به غزل تار می‌کنم
با من بمان،و گر نه مرا با خودت ببر
یا دست کم بگو که من این کار می‌کنم

چون میروی برو،‌از تو تصویر می‌کشم
سنجاق روی سینهٔ‌ دیوار می‌کنم


Freitag, 4. September 2009



آیینه ساز صبح و شب افرز من - خاموش مکن مرا
پروانه خیال شبستان من- پر پر مکن مرا
ققنوس‌ام و میسوزی و میسازی مرا
عشق و اشنا ی غربت خاکم
خاکستر مکن مرا
ای نام تو آرام بخش من
آرام کن مرا
در صحرا سرگردانم
پیدا کن مرا
نجوأیی خاموش ام
فریاد کن تو ، مرا
پرنده‌ای در بندم
آزاد کن تو ، مرا
شب عاشقانه شو
جانم جوانه شد
چون ماه من شدی

Donnerstag, 3. September 2009



انگار همیشه با منی
مثل یه سایه، یه نفس
خراب خاطر اتتم
خیلی‌ عزیزی، هم نفس
تموم شب، تموم روز
همیشه همراه منی
همش به تو فکر می‌کنم
تو حس خوبه بودنی
تو حس خوب بودنی
با تو که اشنا شدم
از آدما جدا شدم
به گوشه رفتم و برات
عاشقی بی‌ صدا شدم
تو عادت همیشه ای
واسه دلی‌ که عاشقه
حضور تو کنار من
قشنگی‌ دقایقه
انگار همیشه با منی
مثل نفس یا خاطره
واسه دوباره دیدنت
دلم همش منتظره
تموم خواهش منی
تموم دوست داشتنی هام
تموم شب. تموم روز
عطر نفس هاتو می‌خوام


هنوز در به درم در جدال با شاید
که من برنده ی این احتمال یا شاید
ولی‌ همیشه از این اتفاق میترسم
که دست‌های تو ترکم کنند تا شاید...
رها کنند مرا تا بمیرم از عشقت
میان کوچه ی بن بست واژه‌ها شاید
نگو که مسخره‌ام ، روزگار بی‌ رحم است
نشسته حادثه‌ها در کمین ما شاید
هنوز معتقد م عشق میوه ی تردی است
که کال میشود از شاخه‌ها جدا شاید
و خواب دیده‌ام آن روز را که حتی هیچ
مرا به یاد نمی‌‌آورد خدا شاید
و یک نفر که منم با صدای بغض آلود
میان دود صدا میزند تو را شاید
ولی‌ تو نیستی‌ و مانده روی این ساحل
دو شکل مبهم و یک جفت جای پا شاید.

Mittwoch, 2. September 2009



امشب که مثل هر شب
از تک ستاره دلتنگ آسمان
پرسیدمش به هزاران امید و شور
آهسته گفت،
که مپرس‌ای شکسته قلب
در بغض دلشکستگی هاش،ولی‌ صبور
این را که گفت ، از فرط هجوم خستگی‌
آرام ، آرام خامو ش شد
و سرد
ای شمع روشن بختم امید من
بازا که هرشب از اندوه دوریت
صد اختر روشن به تاری کشیده میشود





هر لحظه با من باش،‌ای عشق زیبایم
تکرار شو در من ، در روح من جاری
در با د میلرزه ، گهواره مهتاب
در بزم خورشیدی، این سفره را دریاب
هر لحظه با من باش، در امتحان عشق
این عاشقو در یاب ،‌ای عشق رویایی
هر لحظه با من باش،‌ای عشق زیبایم
تکرار شو در من، در روح من جاری
هر شب تو را‌ای عشق ، در خواب میبینم
هستی‌ تو در پیشم،‌ای نازنین من
هر لحظه با من باش،در روح من جاری
تکرار شو در من، در خواب و بیداری
هر ماجرا‌ شیرین ، هر روز رویایی
بی‌ تو همش کابوس ، کابوس تنهائی‌
هر لحظه با من باش، در انزوای من
تا آخر قصه ، تو در کنار من
تکرار شو شاید ما سهم هم باشیم
شاید به جرم عشق ما متهم باشیم
باز در حضور تو آشفته خویشم
در سفره عشقت ، درویش درویشم
هر لحظه با من با ش،،‌ای عشق رویایی

Dienstag, 1. September 2009




یکی‌ بود یکی‌ نبود
زیر این گنبد دوار کبود
سایه‌ای نشسته بود
تکه نانی در دست ، داغ و لب سوز
و در امواج سبک خاطر آرامش دل‌
هیچ کس نیست که تقسیم کند ، نان تنهائی‌ خود را با او
های ،‌ای سایه تنها که تو سر چشمه فردای منی
آنطرف را بنگر ، زیر آن کهنه درخت
سایه‌ای تکیّه زده، و تو را منتظر است
تا که تقسیم کنی‌ ، هرچه تنهائی‌ و غربت که به چشمات داری
اینچنین بود که سر دفتر افسانهٔ عشق ، خط آغاز گرفت
داستانی که ندارد پایان